سجاد کوچولوسجاد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

سجاد کوچولوی نازنازی

اولین روزای سخت...

1394/4/19 16:18
نویسنده : نازنین
336 بازدید
اشتراک گذاری

یادمه اولینروزی که سجاد دنیا اومده بود.یه پسر کوچولو کچل با رنگ پوست قرمز و چشمای پف آلود که از گشنگی جیغ میکشید.

چند ساعت بعد از ترخیص از بیمارستان دلدرد ها دلپیچه های سجاد کم کم شروع شد.روزای سختی بود...

 

بی خوابی و شب تا صبح بیدار موندن خیلی دشوار بود کم کم منم با گریه های این کوچولو گریه میکردم  چونکه نمیدونست من از اون ناتوانترمو واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. 

به لطف بابای سجاد و مامانبزرگای گلش اونروزا گذشت. هر چند اونموقع خیلی سخت بود ولی الان به نظرم شیرین میاد.

گاهی فکر میکنم کاشکی به جای غر زدن و گریه کردن یکم بیشتر از این لحظات لذت میبردم  اما الان هم دیر نشده از لحظه لحظه رشد پسرم کیف میکنم .

شاید مادر کاملی نباشم شاید کم وکسری داشته باشم هیچ انسانی کامل نیست اما با تمام وجود تلاشمو برای تربیت فرزندم بکار میبرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
21 تیر 94 5:05
آره روزای خیلی سختی بود. منم همینطور بودم و علاوه بر این باید با سرنگ و انگشتی که توی کام بچه های دو کیلوییم می گذاشتم تغذیه شون می کردم کاری که مامانها جرأتش را نداشتن تازه نوبت به گرفتن بادگلو می شد که بچه های من زیر نیم ساعت این کار را نمی کردن . بی خوابی ها دیوانم می کرد . وقتی باباشون میامد می دونی با چه صحنه ای مواجه می شد . من که سه تا بچه را با هم بغل کردم و قدم می زنم و ثانیه شماری می کنم که کی بیاد و چهارتایی گریه می کنیم. اونم از راه می رسید خسته و گرسنه اول بچه ها را از من می گرفت و آرومشون می کرد و بعد به من کمک می کرد که استراحت کنم و کمی از خستگیم کم می کرد . تازه یادمون میافتاد که گرسنه هستیم . روزای سخت و شیرینی بود و خدا را شکر که از پسش برآمدیم.
نازنین
پاسخ
واقعا سخته عزیزم خدا صبرت بده