اولین روزای سخت...
یادمه اولینروزی که سجاد دنیا اومده بود.یه پسر کوچولو کچل با رنگ پوست قرمز و چشمای پف آلود که از گشنگی جیغ میکشید.
چند ساعت بعد از ترخیص از بیمارستان دلدرد ها دلپیچه های سجاد کم کم شروع شد.روزای سختی بود...
بی خوابی و شب تا صبح بیدار موندن خیلی دشوار بود کم کم منم با گریه های این کوچولو گریه میکردم چونکه نمیدونست من از اون ناتوانترمو واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
به لطف بابای سجاد و مامانبزرگای گلش اونروزا گذشت. هر چند اونموقع خیلی سخت بود ولی الان به نظرم شیرین میاد.
گاهی فکر میکنم کاشکی به جای غر زدن و گریه کردن یکم بیشتر از این لحظات لذت میبردم اما الان هم دیر نشده از لحظه لحظه رشد پسرم کیف میکنم .
شاید مادر کاملی نباشم شاید کم وکسری داشته باشم هیچ انسانی کامل نیست اما با تمام وجود تلاشمو برای تربیت فرزندم بکار میبرم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی