تقدیم به پسرکوچولوی مامان
10اسفند92 فهمیدم که یه کوچولوی ناز خدا بهمون هدیه داده به منو بابا یی جونت عزیز دلم.
وقتی که فهمیدم باردارم خیلی خوشحال شدم طوری که تو پوست خودم نمی گنجیدم ولی یه ترس کوچیکی توی قلبم بود.. میترسیدم هنوز آمادگیه به دنیا آوردن و بزرگ کردن یه موجود زنده رو نداشته باشم. تصمیم گرفتن واسه بچه دار شدن راحته اما وقتی تو موقعیتش قرار میگیری تازه میفهمی چه راه طولانی در پیش داری عزیزم.
پدرت وقتی فهمید که قراره به دنیا بیای اول خیلی جا خورد چون اونم مثل من یکم نگران بود ولی یه خوشحالی تو چهره ش موج میزد که به من امید می داد.
حالا بعد از گذشت نه ماه دنیا اومدی الان تقریبا نه ماه از دنیا اومدنت میگذره. هر چند اوایل خیلی سخت بود ولی الان هر چه قدر که میگذره عشق مادراته من به تو بیشتر و بیشتر میشه.
فرزندم تو تکه ای از وجود منی که من تورو با تمام وجود میپرستم . شاید بعضی اوقات کلافه شدم یا عصبانی شدم. ولی قول میدم که خودمو کنترل کنم عزیز دلم.
با تمام وجود دوست دارم
توجه توجه
لطفا لیست طویل تبلیغات حذف شود تافضای وبلاگ زیبا تر دیده شود